فیک"نیویورک"۵{فصل۴ تو کی باشی}
|گر مرا ترک کنی من ز غمت میسوزم
آسمان را به زمین جان خودت میدوزم
گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد
بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد|
{شهریار}
•
•
•
توجه !
اشکالی مثل|€£¥| برای سیاهی لشکر هستند!
▪︎
ساعت 9 و نیم شب|جمهوری آمریکا/نیویورک|
تهیونگ[سوت زدن]
پس چرا انقدر طولش میده...دوتا لباس قراره انتخاب کنه ها...
وو وو وو*ویبرهی تلفن*
تهیونگ[در آوردن گوشی]
یونگی هیونگ؟ چیکارم داره...الو؟ بله هیونگ کارم داشتی؟
《پدرسوخته نصف شبی تنهایی کجا رفتی تو شهر غریب؟》
تهیونگ[خندیدن]
نگران من نباش هیونگ تنها نیومدم ، آقای کیم منو فرستادن با ا.ت برم خرید برای خودشون یه کاری پیش اومد
《تهیونگ ، به نفعته که مواظب اون بچه باشی!》
چی؟ بچه کجا بود!؟ این دختر من بخت برگشته رو دوساعت دور خودم چرخونده بعد تازه میگه: من راهو بلدم! این سلیطه منو گذاشته تو جیب پشتیش!
یونگی[قهقهه زدن]
《وای تهیونگ...تو عجب اسطورهای هستی...واقعا ا.ت گرفتت دستگاه؟ ابلفضلی کارش درسته! 》
هیونگ! الان داری طرف کیو می...وایسا وایسا...یه شمارهی ناشناس بهم زنگ زده...باید قطع کنم
یونگی[تلاش برای کنترل خنده]
《باشه باشه... زود برگرد!》
اکی
بیپ
چرا شمارش از تلفن عمومیه؟...الو؟ بفرمایید...
《ا.ا...الو...تهیونگ..؟》
*با شنیدن اون صدا یهو قلب تهیونگ از حرکت ایستاد و دست و پاش یخ زد*
ش.ش.شما؟؟
*صدای پشت تلفن شروع کرد به گریه کردن*
《تهیونگ تو واقعا صدای دوست صمیمیتو نمیشناسی؟...تهیونگ منم! جونگ کوک! من زندم!》
هه...هه! این مسخرس! یعنی چی که جونگ کوک زندس؟ امکان نداره...
《تهیونگ...بعدا در موردش حرف میزنی...برگرد و جلوی خیابونو نگاه کن...》
*تهیونگ در حالی که قلبش داشت از حلقش میومد بیرون سریع سمت خیابون برگشت*
تهیونگ[بغض کردن]
نه...نه امکان نداره...تو نمیتونی جونگ کوک باشی...من دارم توهم میزنم...این فقط یه توهمه تهیونگ...تمومش کن...
تهیونگ با ترکیدن بغضش نمیتونه خودشو کنترل کنه و با تمام قدرتش سمت جونگ کوک که جلوی بادجهی تلفن ایستاده بود دووید و اندازهی تموم دلتنگیاش جونگ کوک رو بغل کرد.
تهیونگ: تو کجا بودی رفیق...تو کجا بودی...
جونگ کوک کلای هودیشو کنار زد و هق هق کنان تهیونگ رو توی بغلش فشرد:
من همینجا بودم تهیونگ ،همینجا.... تهیونگ...
تهیونگ[هق هق کردن]
هوم؟
جونگ کوک[شک شده]
او...اون ا.ت نیست..؟
تهیونگ سمت خیابون برمیگرده و با دیدن ا.ت خشکش میزنه.
جونگ کوک اشکاشو پاک میکنه و به سمت خیابون میره:
م.من باید ببینمش...
تهیونگ جونگ کوک رو متوقف میکنه:
نه جونگ کوک...
تهیونگ[سر تکون دادن]
جونگ کوک:آخه چرا؟ تهیونگ مسخره نشو این چه چهره ایه که به خودت گرفتی؟ بزار برم!...
تهیونگ داد میزنه:
گفتم که نه!
جونگ کوک سر جاش خشک میشه.
تهیونگ: من باید ا.ت رو برسونم خونه...توی اون کافهی انور خیابون بشین تا برگردم ، تو نباید الان ا.ت ببینی! مفهومه؟
جونگ کوک: قضیه..چیه تهیونگ؟..
جونگ کوک[داد زدن]
چرا نمیزاری عشقمو ببینم!؟
تهیونگ[سیلی زدن]
توی احمق دو سال فاکی اون دخترو ول کرد به امون خدا! الان واقعا انتظار داری تو حال خودش باشه جونگ کوک؟؟؟ اون دختری که تو رو دیوانه وار میخواست الان میتونه دیدن تو رو هندل کنه؟؟؟
جونگ کوک دستشو رو صورتش میزاره و آروم سرشو بلند میکنه:
فهمیدم...منتظرت میمونم...
تهیونگ سمت ماشین میره و به ا.ت اشاره میکنه که زود سوار شه...
•
•
•
계속
آسمان را به زمین جان خودت میدوزم
گر مرا ترک کنی ترک نفس خواهم کرد
بی وجود تو بدان خانه قفس خواهم کرد|
{شهریار}
•
•
•
توجه !
اشکالی مثل|€£¥| برای سیاهی لشکر هستند!
▪︎
ساعت 9 و نیم شب|جمهوری آمریکا/نیویورک|
تهیونگ[سوت زدن]
پس چرا انقدر طولش میده...دوتا لباس قراره انتخاب کنه ها...
وو وو وو*ویبرهی تلفن*
تهیونگ[در آوردن گوشی]
یونگی هیونگ؟ چیکارم داره...الو؟ بله هیونگ کارم داشتی؟
《پدرسوخته نصف شبی تنهایی کجا رفتی تو شهر غریب؟》
تهیونگ[خندیدن]
نگران من نباش هیونگ تنها نیومدم ، آقای کیم منو فرستادن با ا.ت برم خرید برای خودشون یه کاری پیش اومد
《تهیونگ ، به نفعته که مواظب اون بچه باشی!》
چی؟ بچه کجا بود!؟ این دختر من بخت برگشته رو دوساعت دور خودم چرخونده بعد تازه میگه: من راهو بلدم! این سلیطه منو گذاشته تو جیب پشتیش!
یونگی[قهقهه زدن]
《وای تهیونگ...تو عجب اسطورهای هستی...واقعا ا.ت گرفتت دستگاه؟ ابلفضلی کارش درسته! 》
هیونگ! الان داری طرف کیو می...وایسا وایسا...یه شمارهی ناشناس بهم زنگ زده...باید قطع کنم
یونگی[تلاش برای کنترل خنده]
《باشه باشه... زود برگرد!》
اکی
بیپ
چرا شمارش از تلفن عمومیه؟...الو؟ بفرمایید...
《ا.ا...الو...تهیونگ..؟》
*با شنیدن اون صدا یهو قلب تهیونگ از حرکت ایستاد و دست و پاش یخ زد*
ش.ش.شما؟؟
*صدای پشت تلفن شروع کرد به گریه کردن*
《تهیونگ تو واقعا صدای دوست صمیمیتو نمیشناسی؟...تهیونگ منم! جونگ کوک! من زندم!》
هه...هه! این مسخرس! یعنی چی که جونگ کوک زندس؟ امکان نداره...
《تهیونگ...بعدا در موردش حرف میزنی...برگرد و جلوی خیابونو نگاه کن...》
*تهیونگ در حالی که قلبش داشت از حلقش میومد بیرون سریع سمت خیابون برگشت*
تهیونگ[بغض کردن]
نه...نه امکان نداره...تو نمیتونی جونگ کوک باشی...من دارم توهم میزنم...این فقط یه توهمه تهیونگ...تمومش کن...
تهیونگ با ترکیدن بغضش نمیتونه خودشو کنترل کنه و با تمام قدرتش سمت جونگ کوک که جلوی بادجهی تلفن ایستاده بود دووید و اندازهی تموم دلتنگیاش جونگ کوک رو بغل کرد.
تهیونگ: تو کجا بودی رفیق...تو کجا بودی...
جونگ کوک کلای هودیشو کنار زد و هق هق کنان تهیونگ رو توی بغلش فشرد:
من همینجا بودم تهیونگ ،همینجا.... تهیونگ...
تهیونگ[هق هق کردن]
هوم؟
جونگ کوک[شک شده]
او...اون ا.ت نیست..؟
تهیونگ سمت خیابون برمیگرده و با دیدن ا.ت خشکش میزنه.
جونگ کوک اشکاشو پاک میکنه و به سمت خیابون میره:
م.من باید ببینمش...
تهیونگ جونگ کوک رو متوقف میکنه:
نه جونگ کوک...
تهیونگ[سر تکون دادن]
جونگ کوک:آخه چرا؟ تهیونگ مسخره نشو این چه چهره ایه که به خودت گرفتی؟ بزار برم!...
تهیونگ داد میزنه:
گفتم که نه!
جونگ کوک سر جاش خشک میشه.
تهیونگ: من باید ا.ت رو برسونم خونه...توی اون کافهی انور خیابون بشین تا برگردم ، تو نباید الان ا.ت ببینی! مفهومه؟
جونگ کوک: قضیه..چیه تهیونگ؟..
جونگ کوک[داد زدن]
چرا نمیزاری عشقمو ببینم!؟
تهیونگ[سیلی زدن]
توی احمق دو سال فاکی اون دخترو ول کرد به امون خدا! الان واقعا انتظار داری تو حال خودش باشه جونگ کوک؟؟؟ اون دختری که تو رو دیوانه وار میخواست الان میتونه دیدن تو رو هندل کنه؟؟؟
جونگ کوک دستشو رو صورتش میزاره و آروم سرشو بلند میکنه:
فهمیدم...منتظرت میمونم...
تهیونگ سمت ماشین میره و به ا.ت اشاره میکنه که زود سوار شه...
•
•
•
계속
۱۷.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.